کانال مهتاب حفظ و نشر خاطرات دفاع مقدس همواره مورد تایید و تاکید مقام معظم رهبری و سایر دلسوزان این عرصه بوده است. خاطرات دفاع مقدس به قدری مهم و حیاتی هستند که در کنار اسناد به جا مانده از این دوران قرار میگیرند و درواقع تکمیل کننده و تصدیق کننده آن اسناد به شمار میروند. انتقال صحیح و کامل مفاهیم و معارف هشت سال جنگ تحمیلی به نسلهای آینده یکی از وظایف مهم کسانی است که از این توانایی برخوردارند. ثبت و نگهداری و انتشار حساب شده خاطرات دفاع مقدس میتواند از فراموشی و تحریف جنگ تحمیلی و رشادتهای جوانان این سرزمین جلوگیری کند و خاطرات دفاع مقدس را به درستی به نسلهای آینده این مرزوبوم منتقل کند. کتاب کانال مهتاب متشکل از هفده داستان کوتاه، خوش خوان و سلیس با چاشنی طنزی نمکین در حال و هوای هشت سال دفاع مقدس است. این کتاب، نخستین اثر تالیفی اکبر صحرایی در اواخر دهه هفتاد است. مجموعه ای که به خوبی درخشش و ظهور نویسنده جدیدی را در حوزه ادبیات انقلاب اسلامی و خاطرات دفاع مقدس نوید داد. کانال مهتاب؛ داستان صداقت، صفا و و ایثار نسل اول انقلاب اسلامی است که نویسنده با تجربۀ حضور خودش در صحنه های نبرد و ثبت دقیق خاطرات دفاع مقدس، توانسته در تک تک داستان ها، تصاویری ملموس و ناب در ذهن و دل مخاطب بیافریند. گفتنی است نشر جمال پیش از این هم در زمینه ادبیات دفاع مقدس فعالیت داشته است و کتابهایی نظیر طنین همت را به چاپ رسانده است. بخشی از کتاب: نصف شب، وقتی افراد گروهان به میدان مین دشمن رسیدند. مرتضی با اندامی ترکهای و لباس سبز، دستانش را دور دهن گرد کرد. طول ستون نظامی را پیمود و چند بارآهسته از ته گلو صدا را بیرون داد: - همین جا استراحت میکنیم تا تخریب چیا محور رو کنترل کنن. انگار همه منتظر فرمان استراحت بودند. راهپیمایی طولانی شبانه، عرقشان را درآورده بود. ولو شدند روی خاک. خستگی تن را دادند به زمین و پشت به خاک، و دل به آسمان. از ماه خبری نبود. انگار که از ترس پنهان شده باشد. در آسمان سیاه، تنها ستارههای کم نور سوسو میزدند. منوّری، سر به آسمان کشید. شکفت، منحنی کوتاهی از نور بر سیاهی رسم کرد و اطراف میدان مین را روشن کرد. بعد آهسته و آرام پایین آمد و روی خاک خاموش شد. سکوت و تاریکی فضا را گرفت. فقط گاهی صدای هوووو...! هووووی...! باد بود که میپیچید لای شیارها و بوتههای خار. خستگی که از تنشان رفت هر کس به گوشهای پناه برد و با خود خلوت کرد. "شیرعلی" هم جای دِنجی گیر آورد. آر.پی.جی 7 و کوله پشتی سنگینش را زمین گذاشت و به نماز ایستاد... کف دستانش که رو به آسمان قرار گرفت. مقابلش منوّری بالا رفت. نور ریخت تو صورت پهنش. آنی خیره ماند به منوّر؛ از لابلای مژههایش، قطرهها میغلتیدند روی گونههای گوشتی و سرخش. حالی داشت که انگار نماز آخرش است که میخواند. این اواخر، عصر که میشد داخل مقبرۀ "شوش دانیال"میرفت. بعد از زیارت کنار رودخانه مینشست. ساعتها قرآن میخواند و زار میزد. یک بار هم پای همین رودخانه، "خسرو آزادی" دوست و رفیق چند سالهاش - که تنها و تنها حرفهای دلش را به او میگفت - شیرعلی را دیده بود و پاپیچش شده بود.

- وزن کتاب 100 گرم
- نویسنده اکبر صحرایی
- تصویر گر اکبر صحرایی
- موضوع دفاع مقدس
- قطع رقعی
- ناشر جمال
- گروه سنی 10 تا 15 سال
- تعداد صفحه 176 صفحه