این رمان در زمان جنگ تحمیلی ایران و عراق در روستایی از توابع شهر همدان اتفاق میافتد. «حمزه» و «عباس» دو دوست هستند که تصمیم می گیرند به باغ میوه «کیانوش» بروند و میوه بچینند. در شب عروسی پسر کیانوش، با استفاده از غفلت او از باغ، وارد باغ میوه می شوند، اما توسط کیانوش که برای سرکشی به باغ آمده است گیر می افتند. در کشاکش تنبیه حمزه و عباس توسط کیانوش، خلبان هواپیمای درحال سقوط عراقی به باغ می افتد. خلبان کیانوش و عباس را با اسحله تهدید می کند و آنها را اسیر می کند. حمزه در یک لحظه از باغ فرار می کند تا کمک بیاورد و کیانوش و عباس گرفتار خشم و ترس خلبان که خود نیز درمانده شده است، می شوند.حمزه برگشت و رد نگاه عباس را گرفت و رفت سمت دودها و چیز سفیدی که در دل آسمان رها بود. راه افتاد و رفت. ایستاد کنار عباس. کیانوش هم از روی موتور پایین آمد و چشم دوخت به آسمان. چیز سفید در وسط زمین وآسمان تاب می خورد و انگار پایین می آمد؛ چون دم به دم بزرگ و بزرگ تر می شد. حمزه خودش را کشید کنار موتور و دست گذاشت روی زین گرم. سفیدی همین طور پایین آمد و پایین تر. کمکم شکل گرفت و مشخص شد که چیز دیگری هم از این سفیدی بزرگ آویزان است

- وزن کتاب 100 گرم
- نویسنده علی اصغرعزتی پاک
- ناشر کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان
- گروه سنی نوجوان
- قطع رقعی
- موضوع رمان برای جوانان